محمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه منمحمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه من، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
هومن اميد زندگيهومن اميد زندگي، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

متین عشقی و هومن

خاطرات قندعسل8(فرشته ي دندون)

٢٨|١|٩١ دوشنبه متين عزيزم امروز اولين دندون شيري نازت نيش زده وبيرون اومده. دقيقا ساعت14و 50 دقيقه ظهر بود كه متوجه شدم فرشته ي دندون يواشكي اومده و دندوناي نازت رو توي دهنت گذاشته. از دندون هاي جلو قسمت پايين سمت راستش فعلا بيرون اومده.                                      مبارك باشه عزيزم اميدوارم كه خيلي خوب از دندونات مواظبت كني تا فرشته ي دندونت شادبشه ...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل9(پروسه ي قدم برداشتن متين براي اولين بار)

٢٩|١|٩١ امروز براي اولين بارخودت روي پاي خودت ايستادي و يه قدم برداشتي.                            ساعت18و15 دقيقه غروب بود اما هنوز چهار دست وپا راه رفتن رو كامل يادنگرفتي وهنوز خودت روسينه خيز روي زمين ميكشي. اما باهمين نصفه ونيمه چهار دست وپا راه رفتنت همه جا دنبال من مياي و دستتو به هرچيزي كه ميرسي ميگيري وبلندميشي.اي شيطون 1|2|91 جمعه عزيزم ديروز توچهاردست وپا رو كامل يادگرفتي. امروز يعني همين الان كه ساعت5دقيقه مانده به 10صبح ديدم كه دندون دومت هم دراومده.مباركه   30|2|91شنبه محمدمتين عزيزم امروز شنبه است و3روزه كه تو راه افتادي پسرم. پنج شنبه28ارديبهشت راه افتادي تو الان11 ماهته وماه ديگه يك سا...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل7(بهاري كه باشكفتن گل من بهاري ترشد)

١٩|١|٩١ سلام پسر گلم 19 روزه كه سال جديدشروع شده. امروزتو11 ماهه شدي .     تولدت مبارك عزيزم.الان ماهه فروردينه ودوماهه ديگه يعني ماه خرداد تو يه ساله ميشيp> شما پارسال بهار 19 خرداده سال 1390بهار مارو باشكفتنت بهاري تر كرديp> هنوز دندون درنياوردي ولي يه كم لثه ي پايينت بادكرده منم براي اينكه بهتر وزودتر دندون دربياري ودردكمتري احساس كني ديروزبرات اش دندوني درست كردمو يه جشن كوچيك گرفتيم. همه اومده بودن و براي تبريك در اومدن دندونت برات هديه اوردن. امسال اولين سالي بود كه شما عيدي گرفتي من وبابات تصميم گرفتيم كه عيدي هات رو توي حساب شخصي خودت بريزيم. الانم سوار روروئك جديدي كه دايي افشين برات خريده هستي وداري اذيت ميكني ودفترواز...
13 اسفند 1392

خاطرات قند عسل 5(خبر خوشی که باتولد7ماهگی تو همراه بود)

١|٩|٩٠ امروز اول اذره وتو از روز ١٣ ابان که خونه عموفرشید بودیم شروع به غذاخوردن کردی. من برات سیب رنده کردم وتوخوردی. تا الانم فقط حریره بادام وفرنی به تو دادم. چند روزه دیگه ٤اذره وسالگردازدواج من وباباته.الان یک ساله که ما ازدواج کردیم وزیر یک سقف مشترک با هم زندگی میکنیم. و هر روز و هر روز علاقه ما به هم وبه تو زیاد وزیادتر میشه.                 ١٩ اذرم توباید واکسن ٦ ماهگیتو بزنی.   ٢٧|١٠|٩٠ این ماه تو ٧ ماهه شدی.برای تولد٧ ماهگیت خونه ی دایی افشین و عمه اعظم بودیم.و اونجا برات تولد گرفتیم. کیک تولدت رو عمه اعظم گرفت چون میخواست هم کادوی تولد تو باشه وهم یه خبر خوش بده وهمه مونو خوشحال کنه. خبر خوش ای...
13 اسفند 1392

خاطرات قند عسل6

٢٨|١٠|٩٠چهارشنبه امروز حدوده يك ساعت پيش يعني ساعت6 بعدازظهر تو تونستي روروئكتو راه ببري البته روروئك دريا كه هم كوتاهتر وهم سبكتره خيلي وقته كه ميتونستي راه ببري اما روروئك خودتو چون هم بلندتره وهم سنگينتر يه كم ديرتر راه بردي.  روز به روز داري بزرگتر ميشي مامانم.  ولي هنوز دندون در نياوردي.امروزم قد و وزن شدي              وزن:800|8                   قد:65 سانتي متر شايد بعدا كه اين خاطرات وميخوني گله كني كه مامان اين همه جزييات و واسه چي به خودت زحمت دادي ونوشتي. اما ميخوام بدوني تمام اين لحظه ها واسم شيرين ودوست داشتني بود . وقتي يه كا ر جديد ياد ميگرفتي يا قد ميكشيدي يا غذا ميخوردي حتي خوابيدنت هم برام شيرين ودلچسب بو...
13 اسفند 1392

خاطرات قند عسل 4(خونه دار شدن و دوباره رفتن به مشهده متين)

٢٤|٧|٩٠یکشنبه عزیزم تو الان٤ماهه شدی.امروز٤ماه و٥روزته. برای ٣ ماهگی و٤ماهگیت نتونستیم تولد بگیریم.البته دلیل داره برای ٣ ماهگی تو که درگیر اسباب کشی بودیم.از خونه قبلی به خونه ی جدیدی که مال خودمونه اومدیم به برکت قدم تو بود که ما خونه دار شدیم. برای ٤ ماهگیتم که با مامان جونی وبابا هادی مشهد بودیم.این دومین باریه که  امام رضا تو روطلبیده من اینقدر پشت سر هم مشهد نرفته بودم همیشه یه فاصله طولانی بين سفرهاي مشهدم بود اما با تو دوباره كه به مشهد ميرم. البته از اين دو ماه عكس داري به ترتيب توي البوم عكست گذاشتم. اون عكسي كه من وتو انداختيم وتو روي اسب سواري براي تولد 4ماهگيته. اون عكسو توي باغ وحش وكيل اباده مشهد انداختي...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل4(تولديك ماهگي وختنه شدن متين)

18|4|90 محمد متين عزيزم فرداتولديك مهگيه توئه.فردا30روزه كه به دنيا اومدي.تولدت مبارك.دوست دارم مامان.اولين جشن تولدت رو توي يك ماهگي من وتو بابا تنهايي باهم جشن گرفتيم انشاالله توي يك سالگيت يه جشن بزرگ برات ترتيب ميدم. طي يك عمليات انتهاري وغيرمنتظره من وبابات در روز15تولدت تصميم گرفتيم كه اسم تورواز متين به اسم محمد متين تغييربديم.اميدوارم كه به بركت نام محمد وزيرسايه ي حضرت محمد عاقبت به خير بشي وپاك زندگي كني. الهم صل علي محمد وال محمد خيلي خوش خنده اي مامانم.توخواب"توبيداري"وقتي دارم شيرت ميدم ميخندي. من نتونستم اولين باري روكه خنديدي ثبت كنم چون تقريبا از روزاي اول تولدت ميخنديدي. شنبه هفته قبل 11|4|90براي قدووزن برد...
13 اسفند 1392

خاطرات قند عسل3

٣١|٣|٩٠ سه شنبه                                                                                                 به دنیا اومدی عزیزم.الان١٣روزه شدی مامانم.روزپج شنبه ساعت11و34دقيقه صبح به دنيا اومدي.خيلي لحظه شيريني بود وقتي صداي گريه تورو شنيدم اون لحظه داشتم سوره والعصر رو ميخوندم.به خاطر همين خيلي ارومي طوري كه من بعضي وقتا كه زياد ميخوابي نگرانت ميشم.                                                  وقتي ميبريمت حموم اروم وساكت ميموني  ومامان بزرگ حمومت ميكنه.البته روز دهم تولدت مامان جوني تورو روي پاي من گذاشت ومن حمومت كردم اولين تجربه ي حموم كردن تو براي من بود.                                                         روز ششم تولدت برا...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل3(تولدماه من)

١٨|٣|٩٠چهارشنبه                                                                                                                                          بالاخره روز انتظار فرارسید .فرداصبح قراره به دنیا بیای عزیزم.دریا دختر عموحسین روز جمعه١٣|٣|٩٠ساعت٥و١٥دقیقه صبح به دنیا اومد.روزسه شنبه١٧|٣|٩٠باعمه اعظم رفتیم بیمارستان سیدالشهدابرای وقت زایمان و وقتی که دکتر معاینه کرد گفت الانم میشه بچه رو به دنیا اورد برو بالا تا بستری بشی اما من چون بدون امادگی رفته بودم وحتی به بابا فرشادم خبر نداده بودم گفتم من میرم فردا میام الان امادگی ندارم دکترم گفت من پنج شنبه هستم برو پنج شنبه بیا . حالا قراره فرداصبح برم تا تو به دنيا بياي.دل توي دلم نيست امشب خ...
13 اسفند 1392