محمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه منمحمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه من، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
هومن اميد زندگيهومن اميد زندگي، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

متین عشقی و هومن

خاطرات قندعسل14(پايان)

6|12|92 سلام. عزيزاني كه از اول اين وبلاگ لطف كردن و ما رو همراهي كردن اطلاع دارن كه سري خاطرات قند عسل خاطراتي بود كه توسط من قبل از شروع اين وبلاگ در دفترخاطرات متين ثبت شده.و من براي ثبتشون توي وبلاگ اون هارو بين خاطرات روزانه ي متين توي اين وبلاگ گنجوندم.واين اخرين خاطره از خاطرات قندعسل هست.بقيه ي خاطرات به صورت روزانه ثبت ميشه. 13|9|92 دو سال وشش ماهگي پسر عزيزم ديگه بزرگ شدي يعني تمام چيز هايي رو كه بايد يادميگرفتي رو يادگرفتي شايدم بيشتر از اون چيزهايي روكه بايد... رو يادگرفتي. خيلي ازشعرهارو خودت حفظ ميكني.يه كتاب داستان داري كه تمام شعرهاشو از اول تا اخرحفظي. كتاب هاچين و واچين كه شعرهاي اتل مت...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل12(جيش د...ده..)

17|11|91سه شنبه سلام پسرگلم اين ماه تو يك سال وهشت ماهته والان2روزه كه جيشت روميگي. وحرف زدن رو ديگه كامل يادگرفتي.يعني كلماتي روكه بلدي واضح ميگي. هرچيزي رو كه ميخواي مثل غذا يا اب وخيلي چيزاي ديگه رو واضح بيان ميكني.مثلا غذا رو هرموقع از روز كه باشه ميگي شام. حتي موقع صبحانه هم ميگي شام بده. من براي از جيش گرفتنت تلاشي نكردم.يه روز صبح كه ازخواب بيدارشده بودي گفتي جيش دارم. البته از خيلي قبل تر مامان جوني به توياد داده بود(جيش داشتي ميري د..د)يعني حياط به سمت دستشويي.بللله ديگه انقدركامل حتي.... وتو اين كلمه رو تكرارميكردي كه جيش د..د.. ولي هنوز وقت جيش كردنتو نميدونستي يعني بعداز اينكه جيش...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل13(ماه مبارك رمضان)

19|4|92چهارشنبه(اول ماه مبارك رمضان) متين عزيزم اين سومين ماه رمضانيه كه توحضور داري. اولين ماه مبارك تو 3ماهه بودي.دومين 1ساله .والان هم كه دو سال داري. پنجشنبه ي هفته ي پيش13|4|92 تو رو هم از جيش گرفتم هم از شيشه ي شير. الانم اومدي خودكار رو از من گرفتي و ميخواي دفتر روهم از من بگيري   طريقه ي از شيشه گرفتن جديد سرشيشه رو بريدم ونشونت دادم وشيشه رو به صورت نمادين انداختم توي سطل اشغال بعدتو پرسيدي:سرش بريدي؟ من گفتم:بله.. توگفتي:انداختي اشغالي؟ من گفتم:بله.. تو گفتي ببينم؟ گفتم بيا مامان ببين ديگه انداختم سطل اشغال اخه تو بزرگ شدي.. بعد از چند روز هنوز يادت بود و هر وقت هوس شيش...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل11(تولدمهياركوچولو)

جمعه31|6|91 مهيار كوچولو چندروزه كه به دنيا اومده(مهيار16|6|91به دنيا اومده) وتو اونو خيلي دوست داري. تازه حرف زدن و يادگرفتي و چندكلمه ميگي. به مهيار ميگي   جوجو. دستتو مياري جلو وبه طرفش اشاره ميكني و ميگي  جوجو.  كلمه هايي كه ميگي: جوجو "بده"به به"ميگي به به بده" ( د)به معني سلام هر كسي كه از در ميادتويه(د) غليظ ميگي.يعني سلام.  بله و نه  رو سرتكون ميدي و با اشاره ميگي. ميخواي بگي مال منه ميگي    منه"منه   به مامان ميگي     ماما بابا رو كامل ميگي بهت ميگم برو كنترل رو بيار سريع متوجه ميشي و ميري مياري. ميگم برو شيشه شيرتو بيارمياري برام عسلم. وقتي يكي از خوراكيهات مثلا بيسكوييتت ...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل10(كچلي)

شنبه7|5|91  سلام پسرنازم. ديروز مامان جوني تورو برده بود خونشون وبدون اينكه به من بگه موهاي تو رو كوتاه كرده بود. يعني كچله كچل"همه ي موهاتو از ته زده بود. وقتي اوردت خونه من خيلي ناراحت شدم ولي بعد كه اروم شدم. ديدم كه قيافت بدم نشده ها"مامان.خيلي بامزه شده بودي ديگه داري بزرگ ميشي عزيزم بعضي از حرفايي كه بهت ميزنم ومتوجه ميشي مثلا: وقتي بهت ميگم مامان جون برو شيشه شيرت رو بيار متوجه ميشي وانجامش ميدي. كلمه ي بابا رومفهوم ميگي.اما هنوز مامان نگفتي. هر كي خونمون بياد"وقتي كه ميخوادبره تو دنبالش گريه ميكني اخه بيرونو شناختي وميدوني كه جاي گردشه. انقدر سحر خيزي كه صبح هاي زودبيدار ميشي ودنبال بابات كه ميخ...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل8(فرشته ي دندون)

٢٨|١|٩١ دوشنبه متين عزيزم امروز اولين دندون شيري نازت نيش زده وبيرون اومده. دقيقا ساعت14و 50 دقيقه ظهر بود كه متوجه شدم فرشته ي دندون يواشكي اومده و دندوناي نازت رو توي دهنت گذاشته. از دندون هاي جلو قسمت پايين سمت راستش فعلا بيرون اومده.                                      مبارك باشه عزيزم اميدوارم كه خيلي خوب از دندونات مواظبت كني تا فرشته ي دندونت شادبشه ...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل9(پروسه ي قدم برداشتن متين براي اولين بار)

٢٩|١|٩١ امروز براي اولين بارخودت روي پاي خودت ايستادي و يه قدم برداشتي.                            ساعت18و15 دقيقه غروب بود اما هنوز چهار دست وپا راه رفتن رو كامل يادنگرفتي وهنوز خودت روسينه خيز روي زمين ميكشي. اما باهمين نصفه ونيمه چهار دست وپا راه رفتنت همه جا دنبال من مياي و دستتو به هرچيزي كه ميرسي ميگيري وبلندميشي.اي شيطون 1|2|91 جمعه عزيزم ديروز توچهاردست وپا رو كامل يادگرفتي. امروز يعني همين الان كه ساعت5دقيقه مانده به 10صبح ديدم كه دندون دومت هم دراومده.مباركه   30|2|91شنبه محمدمتين عزيزم امروز شنبه است و3روزه كه تو راه افتادي پسرم. پنج شنبه28ارديبهشت راه افتادي تو الان11 ماهته وماه ديگه يك سا...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل7(بهاري كه باشكفتن گل من بهاري ترشد)

١٩|١|٩١ سلام پسر گلم 19 روزه كه سال جديدشروع شده. امروزتو11 ماهه شدي .     تولدت مبارك عزيزم.الان ماهه فروردينه ودوماهه ديگه يعني ماه خرداد تو يه ساله ميشيp> شما پارسال بهار 19 خرداده سال 1390بهار مارو باشكفتنت بهاري تر كرديp> هنوز دندون درنياوردي ولي يه كم لثه ي پايينت بادكرده منم براي اينكه بهتر وزودتر دندون دربياري ودردكمتري احساس كني ديروزبرات اش دندوني درست كردمو يه جشن كوچيك گرفتيم. همه اومده بودن و براي تبريك در اومدن دندونت برات هديه اوردن. امسال اولين سالي بود كه شما عيدي گرفتي من وبابات تصميم گرفتيم كه عيدي هات رو توي حساب شخصي خودت بريزيم. الانم سوار روروئك جديدي كه دايي افشين برات خريده هستي وداري اذيت ميكني ودفترواز...
13 اسفند 1392

خاطرات قند عسل 5(خبر خوشی که باتولد7ماهگی تو همراه بود)

١|٩|٩٠ امروز اول اذره وتو از روز ١٣ ابان که خونه عموفرشید بودیم شروع به غذاخوردن کردی. من برات سیب رنده کردم وتوخوردی. تا الانم فقط حریره بادام وفرنی به تو دادم. چند روزه دیگه ٤اذره وسالگردازدواج من وباباته.الان یک ساله که ما ازدواج کردیم وزیر یک سقف مشترک با هم زندگی میکنیم. و هر روز و هر روز علاقه ما به هم وبه تو زیاد وزیادتر میشه.                 ١٩ اذرم توباید واکسن ٦ ماهگیتو بزنی.   ٢٧|١٠|٩٠ این ماه تو ٧ ماهه شدی.برای تولد٧ ماهگیت خونه ی دایی افشین و عمه اعظم بودیم.و اونجا برات تولد گرفتیم. کیک تولدت رو عمه اعظم گرفت چون میخواست هم کادوی تولد تو باشه وهم یه خبر خوش بده وهمه مونو خوشحال کنه. خبر خوش ای...
13 اسفند 1392