محمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه منمحمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه من، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره
هومن اميد زندگيهومن اميد زندگي، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

متین عشقی و هومن

تولد۴سالگی‌متینو‌و۵‌ماهگی‌هومن،آش‌دندونی

امسال‌تولدمتین‌قسمت‌شدومامشهدبودیم.متین‌چهارساله‌شدوهومن‌پنج‌ماهه.اینم‌ازعکس‌پسرای‌گلم           یه‌عکس‌خانوادگی‌درکوهسنگی اینم‌شش‌ماهگی‌هومن‌وآش‌دندونی‌پخته‌شده‌توسط‌مامان‌زهرا         4ماهگی هومن سلفی متین وهومن ...
27 تير 1394

مادر من يك گوهره

اين عنوان شعري بود كه امسال پسرم متين برام خونده و كلي بغلم كرده و روز مادر و بهم تبريك گفته...البته باتشكر ازمعلم مهربونشون كه هميشه چيز هاي خوب به پسرم ياد ميده... من به بهار گفته ام مادر من مهربونه                      من به ستاره گفته ام مادر من يك گوهره مادر من فرشته است تو اسمون نوشته است          از گوهرم بالاتره بهشت جاي مادره برنامه هاي روز زنم اين بود اول سر زدن به مادر گلم وبعد از تبريك روز مادر با همسر گلم و پسرم پيش به سوي سينما وديدن يك فيلم كمدي وبعد پيش به سوي...
24 فروردين 1394

بهارامسال

قبل ازعيدكه مشغوليت فراوون بود ووقت نشدسال جديدو تبريك بگيم و درست وحسابي عكس بذاريم.. سال نو مبارك..... امسال مسافرت نرفتيم ولي حسابي پرباربود از روز اول عيد يامهمون داشتيم يا مهموني بوديم تاروز13... روزه 13بدر هم كه رفتيم به دل طبيعت بامامان جوني و بابا جوني و دايي افشين اينا و بساط جوجه كباب و اش رشته رو به راه كرديم و اش دوغ هم كه از همسايگان محترمي كه كنارما بودند به ما رسيد. خلاصه كه خيلي خوش گذشت متين و مهيارهم كه مشغول بازي بادوچرخه هاشون بودن و هومن پسر گلم هم كه همش خوابيده بود عين پسراي اقا اصلانم اذيت نكرد... برگشتنه هم كه دايي افشين مارو به شاه عبدالعظيم برد روز شهادت بانو امالبنين مادر حضرت عباس بود...
24 فروردين 1394

ختنه سورون..وعشق بي پايان متين

متين عزيزم چندوقت پيش اومدي و براي من تعريف كردي كه مامان خانوممون به من گفته مگه كله پاچه مورچه خوردي؟ من روده برشدم از خنده ميگم مامان خيلي حرف زده بودي مگه؟ گفتي نه مامان من ساكت بودم سرم وگذاشته بودم روي كيفم وخوابيده بودم بعدخانوممون به من اينجوري گفت... من توي دلم گفتم اره قربونت برم حتما بعدازكلي شيرين زبوني خسته شدي و سرت و روي كيفت گذاشتي تانفسي تازه كني. خلاصه كه كلي ازخودت دفاع كردي كه من حرف نزده بودم و از اين جورحرفا ومنم مثلا قبول كردم كه پسرگلم بيگناهه بيگناه مورد اتهام قرار گرفته ومتحمل شنيدن چنين جمله ي ركيكي شده... امروزم اومدي ميگي مامان دوستم مريم به من ميگه مگه قرص خنده خوردي؟؟؟ فداي خنديدنت عزيزم گفتم اره مامان...
2 اسفند 1393