محمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه منمحمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه من، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
هومن اميد زندگيهومن اميد زندگي، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

متین عشقی و هومن

دومین کاردستی مامان و متین ونی نی ناز

بله اين چند وقته كه متين بي صبرانه منتظر ني ني منه و همش سراغشو ميگيره ميگه مامان ني ني ات تو دلته ميگم اره ميگه هنوز بزرگ نشده ؟ميگم نه ميگه پس كي مياد بيرون ؟؟ بهش گفتم وقتي برف بياد ني ني ماهم بزرگ ميشه ومياد؟؟ سوال بعدي پس كي برف مياد؟؟ خلاصه هر چي هم كه ميخوره مياد به من ميده و ميگه مامان بده ني ني بخوره... به من ميگه مامان منم يه ني ني دارم تو دلمه هر وقت بزرگ بشه مياد هم تو ببينيش هم بابا ..بابا كه از اين حرفت دلش قنج ميره و ارزو ميكنه كه زنده باشه تا ني ني تو رو ببينه عسلكم فداي شيرينيات وخلاصه كه متين عاشق چيزاي ساختني شده چيزايي كه خودش مراحل ساختشو ببينه اون روز كه تو برنامه ي كارا و كوشا اين عروسك و ديد بازم اسرار كرد كه براش در...
18 خرداد 1393

اطلاعیه

از همه كساني كه اين وبلاگ و مطالعه ميكنن و وقت ميذارن خواهش ميكنم براي ني ني جديدمون كه تو راهه يه اسم" پسر يا دخترش فرقي نميكنه اما با معني و مفهوم زيبا پيشنهاد كنن .خواهش ميكنم هر اسمي رو كه پيشنهاد ميدين با معني همراه باشه. با تشكر از همه ي شما
6 خرداد 1393

خبر"خبر"خبر مهم

ديروز طي يك مرحله شوك اور متوجه شديم كه خانواده سه نفري ما داره تبديل به يه خانواده ي چهار نفري ميشه... ومتين نازم داره صاحب يه خواهر يا برادر ميشه... خدايا ممنون خدايا شكرت ولي خدا نميدونم چرا اين چندوقته تو علاقه پيداكردي كه مارو در اين مورد غافل گير كني...چرا؟ ولي بازم ممنون امروز هم با گرفتن جواب سونو از وجود كوچولوي نازم مطمئن ميشيم
31 ارديبهشت 1393

اولین کاردستی مامان و متین

چند روز پیش که متین داشت دستهای من و بابام رو از تلویزیون نگاه میکرد اسرار اسرار که مامان این کبوتره رو برام درست کن {فکر کنم با این برنامه های تلئیزیون حالا حالا ها دردسر داشته باشیم} من گفتم که مامان باشه صبرکن یه روز که برم مقوا بخرم چشم درست میکنم اما طبق معمول که متین صبرنداشت منم مجبور شدم با همون وسایل ابتدایی که توخونه داشتم کاردستی رو درست کنم وسایل لازم کاغذ دفتر"چسب حرارتی"مدادرنگی"مازیک"چوب ستاره ای متین واین بود نتیجه ی کار طرز کار:با تکون دادن چوب زیرش بال های پرنده هم تکون میخوره متین که خیلی خوشش اومد امیدوارم شما هم خوشتون اومده باشه ...
18 ارديبهشت 1393

شكر از شكرستان(مجموعه شيرين زبونيهاي متين)

٢|٢|١٣٩٣   قربونت برم... وقتي كه مياي پيش من ميشيني و اگه حواسم جاي ديگه اي باشه سرم رو به سمت خودت برميگردوني و ميگي مامان  رادته (يادته) اون روز كه با  ميايش (نيايش) رفته بوديم دريا؟اينجوري شدو اونجوري شد؟.... وقتي داري اين خاطرات و برام تعريف ميكني چشمات برق ميزنه و منم بادقت به حرفات گوش ميدم و وقتي يه جاهاييشويادت ميره ومن ميخوام كه بقيشو بگم  تو با يه لحن خواهشي ميگي مامان..... نگوديگه ه ه ...بذارمن بگم.ومنم از اينكه يه بار ديگه خاطراتم به زبان شيرين تو تازه ميشه كيف ميكنم.  بعضي وقتا هم يه خاطراتي رو يادت ميادو تعريف ميكني كه من به سختي يادم مياد وتعجب ميكنم كه توي فسقلي چه طور ...
16 ارديبهشت 1393

شكر ريز

داشتيم راز بقا نگاه ميكرديم يه سري گاوميش اومده بودن كنار رود اب بخورن كه وقتي كروكوديل رو ديدن فرار كردن و از اب رفتن بيرون.تو به من گفتي مامان چرا اينا از اب رفتن بيرون؟ از اب خوششون نيومد رفتن؟؟ من گفتم نه مامان به خاطر اينكه اون كروكوديل رو ديدن رفتن از اب بيرون ...بعد تو گفتي پس مامان برو اون چاقو رو براي من بيار تا گوشش و ببرم سرشو ببرم دمشو ببرم تا ديگه باغ وحشا ازش نترسن پاشو.. فداي تو كه براي هر چيزي يه راه حل تو استين ت داري . تازگيها ياد گرفتي به من ميگي كلاه بردار..يا ميگي مامان اين لباس كلاه برداريه...اين شعر كلاه برداريه... وقتي به من ميگي كلاه وردار به زبون خودت .... ...
16 ارديبهشت 1393