ختنه سورون..وعشق بي پايان متين

متين عزيزم چندوقت پيش اومدي و براي من تعريف كردي كه مامان خانوممون به من گفته مگه كله پاچه مورچه خوردي؟

من روده برشدم از خنده ميگم مامان خيلي حرف زده بودي مگه؟ گفتي نه مامان من ساكت بودم سرم وگذاشته بودم روي كيفم وخوابيده بودم بعدخانوممون به من اينجوري گفت... من توي دلم گفتم اره قربونت برم حتما بعدازكلي شيرين زبوني خسته شدي و سرت و روي كيفت گذاشتي تانفسي تازه كني. خلاصه كه كلي ازخودت دفاع كردي كه من حرف نزده بودم و از اين جورحرفا ومنم مثلا قبول كردم كه پسرگلم بيگناهه بيگناه مورد اتهام قرار گرفته ومتحمل شنيدن چنين جمله ي ركيكي شده...

امروزم اومدي ميگي مامان دوستم مريم به من ميگه مگه قرص خنده خوردي؟؟؟ فداي خنديدنت عزيزم

گفتم اره مامان راست گفته اخه خيلي قشنگ ميخندي.. چقدر زيباميشي وقتي كلاه لبه دار بابا هادي رو روي سرت ميذاري وشبيه سربازها رژه ميري و كلاهت ميافته جلوي چشمات بعدكلاه و درست ميكني وبا اسلحه شليك ميكني نميدونم بخندم يادلم قنج بره براي ديدنت توي لباس سربازي براي بزرگ شدنت مردشدنت

ختنه سورون هومن درتاريخ27|11|93در 39 روزگي ساعت2 بعدازظهر ختنه شد... وقتي كه لباس استريل اطاق عمل و دادن كه تنت كنم ديدم كه چدربزرگه گفتم حالا چه جوري اينوتنت كنم يه رنگ صورتي خيلي قشنگي هم داشت كه نگو... من استين لباس و پاچه ي شلوارشوتازدم تا اندازه ي توبشه_انقدرجيگرشده بودي شبيه دخترا_تاحدي كه اون خانومي كه اونجا بود و اومده بودبراي ختنه پسرش ازروي فراموشي داشت ميپرسيدكه تو دختري/بعديه دفعه حرفشوخورد من گفتم نه ديگه پسره اوردمش براي ختنه..من و بابا و اون خانوم شروع كرديم به خنده..بعداون خانومه گفت اخه تواين لباس خيلي نازشده شبيه دختراست... انقدر بعدازختنه استرس داشتم كه تو چيزيت نشه و گريه نكني كه اصلايادم رفت ازت تو اون لباس عكس بگيرم اون لباسم همون جاجاموند ولي خيلي ناز و ملوس شده بودي...

متين انقدرنگران و مراقبته كه دردت نگيره يه وقتي.ميگه مامان چراطلاشوبريدي؟ميگم اخه خيلي جيش ميكرد بريديم كه كمترجيش كنه ميگي خب مامان بزرگ ميشه يادميگيره ديگه جيش نكنه...طلاشونميبريدي گناه داره.....