زمستان گرم به گرماي وجودپسرانم متين وهومن...
هومن جان سلام.
قرار بودوقتي برف اومد به دنيا بياي اما به خاطر زمستان امسال كه خيلي گرم بود برفي نيومد .ولي تو بالاخره به دنيا اومدي.نميدونم چرا ولي اين دوره ي بارداري براي من خيلي طولاني بود.ميدونم كه تو هم خيلي خسته شدي چون به قول مامان جوني نه ماه تو راه اين دنيا بودي وسفر طول ودرازي و طي كردي.
قراربود بيستم دي به دنيا بياي اما به خاطر مامان عجولت كه خيلي مشتاق ديدن توبود..
روز 18دي سال93ساعت10و5 دقيقه صبح روز پنجشنبه_16 ربيع الاول و8jan سال2015...به دنيا اومدي_ درست شب تولدپيامبر حضرت محمد(ص)وامام جعفرصادق-
ودوباره مثل داداش متين همون نيت هفت روزه كه تورو محمدصداكنم رو در دل داشتم.اخه نميشد كه شب تولد پيامبر هم به دنيا اومده بودي و متبرك به نام محمد هم شدي...
امروز روز هشتم به دنيا اومدنته كه اين نوشته رو مينويسم...امروز تو رو براي اولين بار حموم بردم وتوخيلي اروم توي حموم خوابيده بودي...روز ششم تولدت هم بند ناف شما افتاد وخيال من راحت شد.... شب قبل ازبه دنيا اومدن تو براي 14معصوم صلوات نظر كردم وهمون موقع نظم رو ادا كردم.روزي هم كه براي تولد تو به سمت بيمارستان ميرفتيم درحال خوندن سوره ي والعصر بودم. ونم نم باروني رو كه ميومد تماشا ميكردم....سوره ي والعصر معناي والايي داره به اينكه انسان ها در زيانند اگر كه كار نيك انجام ندهند وحق را رعايت نكنند وصبر نداشته باشند.... من هم اين سوره رو براي صبور شدن تو زمزمه ميكردم...البته فكر كنم اين دفعه تاثيرش خيلي زيادبوده اخه خيلي ارومي و اصلا گريه نميكني دوسه روز اول خوب بودي براي شير خواستن يا تعويض پوشكت گريه ميكردي اما بعد صدايي ازتو در نيومد من خيلي نگران شده بودم وتا الن سه باردكتربردمت اما هر سه بارشم گفتن كه خانم بچتون مشكلي نداره...
از روز سوم تولدت ميخندي توي خواب وبيداري لبخند ميزني بعضي وقتاهم ذوق ميكني.... مامان جوني و بابافرشادهم منو مسخره ميكنن ميگن اخه دختر بچه اگه مريض باشه گريه ميكنه وقتي سالمه و شيرشو به موقع ميخوره و به موقع هم تعويض ميشه .اخه چرا گريه كنه؟ خدارو شكر زردي كمي هم داشتي كه برطرف شد 7ونيم بود شماره زردي. خلاصه كه خيلي اروم وساكتي... وقتي تو اتاق عمل به دنيا اومدي و همون لحظه موفق به ديدن روي ماه تو شدم خيلي لحظه ي قشنگي بود وحس خوبي داشتم.. اون موهاي مشكي تو كه پريشون شده بود توي صورتت و دلبرشده بودي دوست داشتم بيشترنگاهت كنم اون بوسي كه از صورت تو كردم تمام درد زايمان رو از يادم برده بود وبه ارامش رسيدم...
بابا فرشاد ومن ومتين وهمه وهمه خيلي دوست داريم... ومتين ازكادويي كه براش اوردي خيلي خوشحاله...
اون ساعت بن تن خوشگلي كه بچم ارزو كرده بود داداش هومنش براش بياره خيلي خوشحالش كرده بود
پسرم متين:
توكه خيلي مشتاق به دنيا اومدن هومن بودي اين چندباري كه براي معاينه هاي اخربه بيمارستان ميرفتم بي قراربودي كه هومن روبيارم.وروز اخركه داشتم ازتو خداحافظي ميكردم كه برم گفتي مامان اگه رفتي گفتن ني ني نداريم زودبياي ها...گفتم باشه مامان زودميام...
بهت گفتم مامان داداش برات ساعت بن تن خريده ها....توگفتي نه مامان خدا بهش داده نخريده كه.... واون لباسي توي بيمارستان تن هومن كردم به سليقه تو و كادوي تو براي هومن بود... خيلي هومن رو دوست داري و يه كم خيلي كمه زير پوستي حسادت داري اما اصلا سعي ميكني كه نشون ندي البته ماهم كه براي تو كم نميذاريم وداداش هومن هم بي تاثير نيستاخه خيلي ارومه همش خوابيدهوباعث نشده كه توجه مابه توكم بشه و وقت كافي براي هردوتون دارم..
از اون روزي كه هومن اومده بزرگ شدن تو رو بيشترحس كردم احساس ميكنم همه ي اندامهاي بدنت خيلي بزرگتر از قبل شده احساس ميكنم دستهات بادكرده... بردمت دكتربه دكتره ميگم خانم دكترببين دست بچم بادنكرده؟ بابافرشادمنو مسخره ميكنه ميگه برو دختر بادكرده يعني چي؟بچم خب رشدكرده.تو هومن و ميبيني انقدر ريزه فكر ميكني متين خيلي درشت شده... ولي نه واقعا اين چندوقته خيلي رشد كردي حتي مژه هاتم پر پشت تر و بلندتر از قبل شده.. خيلي دوستون دارم
هومن با وزن3كيلو و 400گرم و قد 49 سانتي متر به دنيا اومد