دل نوشته

پسرعزيزم متين ميخوام بدوني كه خيلي دوست دارم ودليلم براي نوشتن اين وبلاگ براي تواينه كه باتوپسرنازم .ادمايي كه ازاين وبلاگ بازديدميكنن دردودل كنم وتورو ازاتفاق هايي كه درمورد تو وخانوادمون درطول اين سالها مي افته باخبر كنم .اولش ميخواستم فقط اتفاق هايي كه مربوط به توميشه روبنويسم.واونايي روكه صلاح نميديدم الان ياحتي هيچ وقت ديگه بدوني روننويسم ولي بعدديدم كه اين حق توئه كه بدوني براي اينكه قدر خودتو ومحبتي روكه خدادرحق تو وماداشت روبدوني.وبيشترشاكرخداي خودت باشي.به همين دليل تصميم گرفتم كه همه چيزوبنويسم.اميدوارم كه بعدا كه خودت تونستي مطالب اين وبلاگو بخوني بادرك بالايي كه پيداميكني اونارودرك كني وسعي كني اين تجربه هارو درزندگي خودت هم به كارببري. البته بااين هوشي كه ازالان ازتوسراغ دارم انقدربيشترازسنت ميفهمي كه گاهي وقتا من وباباتونگران ميكني.اميدوارم كه اين هوش زيادتو درراه كاراي خوب ودر راه پيشرفتت به كارببري.الان2سال ونيم سن داري امابه اندازه ي يه بچه 5ساله حرف ميزني ومحيط اطرافتودرك ميكني وسريع چيزهايي روكه بايد"ميگيري. ديروزازمن ميپرسيدي مامان اسم توچيه؟(بااينكه ميدوني ومنو مامان زهراصدا ميكني)من درجوابت گفتم"زهرا.بعدبازبان شيرين وكودكانه ي خودت گفتي زهراچي ميشه؟(منظورت معني اسم زهرابود)من باتعجب به تونگاه كردم .فكرنميكردم همچين سوالي به ذهنت بياد.بعدنشستم ومعني اسم خودتوپدرتو خودم رو به توياد دادم.وتوام سريع يادگرفتي وشب كه بابات اومد براي پدرت تعريف كردي وپدرت هم تعجب كرده بود.