خاطرات قندعسل2
راستي مامان اولين چيزي كه من هوس كردم يعني ويار داشتم باسلوق بود اون موقع هنوز نميدونستم تورو باردارم.بعدش كله پاچه وبعد گلابي وبعدهمينجور ادامه داشت. تاسه ماه اول چيزي نميتونستم بخورم حتي وزنم هم داشت كم ميشد هم من وهم بابات نگران توبوديم. من سعي خودم روميكردم كه بخورم اما همش بالا مياوردم.اما الان خوب شدم وغذا ميخورم ماخ قبل 2كيلو ونيم اضافه وزن داشتم. 3|12|89سه شنبه مامان جون امروز براي اولين بار به غير ازخودمون زن عمو هدي هم فهميدكه من تورو باردارم. 11|12|89سلام پسرم.اره"پسر گل مامان.بازم مارو غافلگير كردي تا ديشب كه رفتم سونوگرافي"مامان بزرگ و باباومن فكرميكرديم كه تودختري.مامان جوني اطمينان داده بود كه تودختري.ولي ديشب معلوم شد كه پسرقندعسل ماماني.به بابات كه اولش نگفتم اذيتش كردم بعد از سه روز شب كاري كه نيومده بود خونه من كشوندمش خونه.وقتي بهش گفتم خيلي خوشحال شد.منم خيلي خوشحال شدم پسرم دوست دارم. ماماني نشد اولين رئزي كه تكون خوردي رو ثبت كنم چون نميدونستم اين حركتاي كوچولو كه تودلم حس ميكنم حركت توباشه.فكرميكردم اولين حركت تو"يه حركت بزرگ باشه كه قشنگ حسش كنم به خاطر همين الان چند هفته اس كه تكون ميخوري ومن متوجه نشدم. الان كه فهميدم كيف ميكنم وقتي تكون ميخوري الانم كه اين برگو نوشتم چندتا تكون خوردي مامان. 28|12|89 سلام مامان گلم_فردا شب عيده. سال نوميشه وبهارمياد متين جان عمه اعظم براي تو يه لباس كوچولو وقشنگ عيدي خريده.اولين عيدي كه گرفتي. ومنم برات يه پاپوش كوچولو وقشنگ گرفتم عزيزم اميدوارم كه دوست داشته باشي قربونت برم ميدونم كه دوست داري چون داري تكون مي خوري وجواب ميدي. عيدت مبارك مامان وبابا دوست دارن يادت باشه 27|1|89شنبه متين جان توي شش ماهگيت وقتي هنوز توي دل ماماني امام رضاتورو طلبيد وبه مشهدرفتيم. من تورو از امام رضا خواستم پسرم "سالم وبهشتي. مامان جون لباس وعروسك وكمد وتمام وسايل سيسموني رو مامان جوني برات گرفته ومن هر روز لباساي كوچولوي تورو نگاه ميكنم وبو ميكنم. من وبابا فرشاد بي صبرانه منتظر اومدنت هستيم. دوماهه ديگه مياي مامان قدمت مبارك باشه ايشا الله...