محمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه منمحمد متين پرنده ي كوچك خوشبختيه من، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
هومن اميد زندگيهومن اميد زندگي، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

متین عشقی و هومن

خاطرات قندعسل13(ماه مبارك رمضان)

19|4|92چهارشنبه(اول ماه مبارك رمضان) متين عزيزم اين سومين ماه رمضانيه كه توحضور داري. اولين ماه مبارك تو 3ماهه بودي.دومين 1ساله .والان هم كه دو سال داري. پنجشنبه ي هفته ي پيش13|4|92 تو رو هم از جيش گرفتم هم از شيشه ي شير. الانم اومدي خودكار رو از من گرفتي و ميخواي دفتر روهم از من بگيري   طريقه ي از شيشه گرفتن جديد سرشيشه رو بريدم ونشونت دادم وشيشه رو به صورت نمادين انداختم توي سطل اشغال بعدتو پرسيدي:سرش بريدي؟ من گفتم:بله.. توگفتي:انداختي اشغالي؟ من گفتم:بله.. تو گفتي ببينم؟ گفتم بيا مامان ببين ديگه انداختم سطل اشغال اخه تو بزرگ شدي.. بعد از چند روز هنوز يادت بود و هر وقت هوس شيش...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل11(تولدمهياركوچولو)

جمعه31|6|91 مهيار كوچولو چندروزه كه به دنيا اومده(مهيار16|6|91به دنيا اومده) وتو اونو خيلي دوست داري. تازه حرف زدن و يادگرفتي و چندكلمه ميگي. به مهيار ميگي   جوجو. دستتو مياري جلو وبه طرفش اشاره ميكني و ميگي  جوجو.  كلمه هايي كه ميگي: جوجو "بده"به به"ميگي به به بده" ( د)به معني سلام هر كسي كه از در ميادتويه(د) غليظ ميگي.يعني سلام.  بله و نه  رو سرتكون ميدي و با اشاره ميگي. ميخواي بگي مال منه ميگي    منه"منه   به مامان ميگي     ماما بابا رو كامل ميگي بهت ميگم برو كنترل رو بيار سريع متوجه ميشي و ميري مياري. ميگم برو شيشه شيرتو بيارمياري برام عسلم. وقتي يكي از خوراكيهات مثلا بيسكوييتت ...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل10(كچلي)

شنبه7|5|91  سلام پسرنازم. ديروز مامان جوني تورو برده بود خونشون وبدون اينكه به من بگه موهاي تو رو كوتاه كرده بود. يعني كچله كچل"همه ي موهاتو از ته زده بود. وقتي اوردت خونه من خيلي ناراحت شدم ولي بعد كه اروم شدم. ديدم كه قيافت بدم نشده ها"مامان.خيلي بامزه شده بودي ديگه داري بزرگ ميشي عزيزم بعضي از حرفايي كه بهت ميزنم ومتوجه ميشي مثلا: وقتي بهت ميگم مامان جون برو شيشه شيرت رو بيار متوجه ميشي وانجامش ميدي. كلمه ي بابا رومفهوم ميگي.اما هنوز مامان نگفتي. هر كي خونمون بياد"وقتي كه ميخوادبره تو دنبالش گريه ميكني اخه بيرونو شناختي وميدوني كه جاي گردشه. انقدر سحر خيزي كه صبح هاي زودبيدار ميشي ودنبال بابات كه ميخ...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل8(فرشته ي دندون)

٢٨|١|٩١ دوشنبه متين عزيزم امروز اولين دندون شيري نازت نيش زده وبيرون اومده. دقيقا ساعت14و 50 دقيقه ظهر بود كه متوجه شدم فرشته ي دندون يواشكي اومده و دندوناي نازت رو توي دهنت گذاشته. از دندون هاي جلو قسمت پايين سمت راستش فعلا بيرون اومده.                                      مبارك باشه عزيزم اميدوارم كه خيلي خوب از دندونات مواظبت كني تا فرشته ي دندونت شادبشه ...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل9(پروسه ي قدم برداشتن متين براي اولين بار)

٢٩|١|٩١ امروز براي اولين بارخودت روي پاي خودت ايستادي و يه قدم برداشتي.                            ساعت18و15 دقيقه غروب بود اما هنوز چهار دست وپا راه رفتن رو كامل يادنگرفتي وهنوز خودت روسينه خيز روي زمين ميكشي. اما باهمين نصفه ونيمه چهار دست وپا راه رفتنت همه جا دنبال من مياي و دستتو به هرچيزي كه ميرسي ميگيري وبلندميشي.اي شيطون 1|2|91 جمعه عزيزم ديروز توچهاردست وپا رو كامل يادگرفتي. امروز يعني همين الان كه ساعت5دقيقه مانده به 10صبح ديدم كه دندون دومت هم دراومده.مباركه   30|2|91شنبه محمدمتين عزيزم امروز شنبه است و3روزه كه تو راه افتادي پسرم. پنج شنبه28ارديبهشت راه افتادي تو الان11 ماهته وماه ديگه يك سا...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل7(بهاري كه باشكفتن گل من بهاري ترشد)

١٩|١|٩١ سلام پسر گلم 19 روزه كه سال جديدشروع شده. امروزتو11 ماهه شدي .     تولدت مبارك عزيزم.الان ماهه فروردينه ودوماهه ديگه يعني ماه خرداد تو يه ساله ميشيp> شما پارسال بهار 19 خرداده سال 1390بهار مارو باشكفتنت بهاري تر كرديp> هنوز دندون درنياوردي ولي يه كم لثه ي پايينت بادكرده منم براي اينكه بهتر وزودتر دندون دربياري ودردكمتري احساس كني ديروزبرات اش دندوني درست كردمو يه جشن كوچيك گرفتيم. همه اومده بودن و براي تبريك در اومدن دندونت برات هديه اوردن. امسال اولين سالي بود كه شما عيدي گرفتي من وبابات تصميم گرفتيم كه عيدي هات رو توي حساب شخصي خودت بريزيم. الانم سوار روروئك جديدي كه دايي افشين برات خريده هستي وداري اذيت ميكني ودفترواز...
13 اسفند 1392

خاطرات قند عسل 5(خبر خوشی که باتولد7ماهگی تو همراه بود)

١|٩|٩٠ امروز اول اذره وتو از روز ١٣ ابان که خونه عموفرشید بودیم شروع به غذاخوردن کردی. من برات سیب رنده کردم وتوخوردی. تا الانم فقط حریره بادام وفرنی به تو دادم. چند روزه دیگه ٤اذره وسالگردازدواج من وباباته.الان یک ساله که ما ازدواج کردیم وزیر یک سقف مشترک با هم زندگی میکنیم. و هر روز و هر روز علاقه ما به هم وبه تو زیاد وزیادتر میشه.                 ١٩ اذرم توباید واکسن ٦ ماهگیتو بزنی.   ٢٧|١٠|٩٠ این ماه تو ٧ ماهه شدی.برای تولد٧ ماهگیت خونه ی دایی افشین و عمه اعظم بودیم.و اونجا برات تولد گرفتیم. کیک تولدت رو عمه اعظم گرفت چون میخواست هم کادوی تولد تو باشه وهم یه خبر خوش بده وهمه مونو خوشحال کنه. خبر خوش ای...
13 اسفند 1392

خاطرات قند عسل6

٢٨|١٠|٩٠چهارشنبه امروز حدوده يك ساعت پيش يعني ساعت6 بعدازظهر تو تونستي روروئكتو راه ببري البته روروئك دريا كه هم كوتاهتر وهم سبكتره خيلي وقته كه ميتونستي راه ببري اما روروئك خودتو چون هم بلندتره وهم سنگينتر يه كم ديرتر راه بردي.  روز به روز داري بزرگتر ميشي مامانم.  ولي هنوز دندون در نياوردي.امروزم قد و وزن شدي              وزن:800|8                   قد:65 سانتي متر شايد بعدا كه اين خاطرات وميخوني گله كني كه مامان اين همه جزييات و واسه چي به خودت زحمت دادي ونوشتي. اما ميخوام بدوني تمام اين لحظه ها واسم شيرين ودوست داشتني بود . وقتي يه كا ر جديد ياد ميگرفتي يا قد ميكشيدي يا غذا ميخوردي حتي خوابيدنت هم برام شيرين ودلچسب بو...
13 اسفند 1392

خاطرات قند عسل 4(خونه دار شدن و دوباره رفتن به مشهده متين)

٢٤|٧|٩٠یکشنبه عزیزم تو الان٤ماهه شدی.امروز٤ماه و٥روزته. برای ٣ ماهگی و٤ماهگیت نتونستیم تولد بگیریم.البته دلیل داره برای ٣ ماهگی تو که درگیر اسباب کشی بودیم.از خونه قبلی به خونه ی جدیدی که مال خودمونه اومدیم به برکت قدم تو بود که ما خونه دار شدیم. برای ٤ ماهگیتم که با مامان جونی وبابا هادی مشهد بودیم.این دومین باریه که  امام رضا تو روطلبیده من اینقدر پشت سر هم مشهد نرفته بودم همیشه یه فاصله طولانی بين سفرهاي مشهدم بود اما با تو دوباره كه به مشهد ميرم. البته از اين دو ماه عكس داري به ترتيب توي البوم عكست گذاشتم. اون عكسي كه من وتو انداختيم وتو روي اسب سواري براي تولد 4ماهگيته. اون عكسو توي باغ وحش وكيل اباده مشهد انداختي...
13 اسفند 1392

خاطرات قندعسل4(تولديك ماهگي وختنه شدن متين)

18|4|90 محمد متين عزيزم فرداتولديك مهگيه توئه.فردا30روزه كه به دنيا اومدي.تولدت مبارك.دوست دارم مامان.اولين جشن تولدت رو توي يك ماهگي من وتو بابا تنهايي باهم جشن گرفتيم انشاالله توي يك سالگيت يه جشن بزرگ برات ترتيب ميدم. طي يك عمليات انتهاري وغيرمنتظره من وبابات در روز15تولدت تصميم گرفتيم كه اسم تورواز متين به اسم محمد متين تغييربديم.اميدوارم كه به بركت نام محمد وزيرسايه ي حضرت محمد عاقبت به خير بشي وپاك زندگي كني. الهم صل علي محمد وال محمد خيلي خوش خنده اي مامانم.توخواب"توبيداري"وقتي دارم شيرت ميدم ميخندي. من نتونستم اولين باري روكه خنديدي ثبت كنم چون تقريبا از روزاي اول تولدت ميخنديدي. شنبه هفته قبل 11|4|90براي قدووزن برد...
13 اسفند 1392