مسافرتی که پیش بینی نشده بود
١١|١٠|٩٢ اول عذر خواهی میکنم پسرم به دليل اينكه اين چند وقته كه شروع كردم به نوشتن وبلاگت به دليل مشكل كوچيكي كه واسه دوربينمون پيش اومده بود نتونستم عكساي جديد تو وبلاگت بذارم اما قول ميدم از هفته ي ديگه جبران كنم. ديروز كه عمه اعظم اينا اومده بودن اينجا نشستيم انقدر حرف زديم كه ديگه داشت حوصلمون سر ميرفت كه گفتيم چي كار كنيم چي كار نكنيم كه يه دفعه من پيشنها دادم كه بريم قم؟ همه نگاه تعجب اميزي به من كردن كه من ترسيدم .داشتم نظرمو عوض ميكردم كه بابا فرشاد دركمال ناباوري قبول كرد.اخه ساعت 6 بعداز ظهر بود ودير شده بود من فكر نميكردم كه قبول كنه. اخه ديروز سه شنبه بود ودو تا مناسبت ديگه ام داشت. يكي شهادت امام حسن مجتبي(ع)...