حواس 5+1 (ششگانه)
حواس 5+1 (ششگانه) بله "بگيم اندر حكايت حواس 5+1 متين.
حس شنيداري:
اون اوايل كه خيلي كوچولوتر بودي وتازه هواپيما رو شناخته بودي" من حرفي از اينكه اين هواپيماست و اينم صداي هواپيما نزده بودم.
فقط هواپيما رو تو اسمون نشونت داده بودم و گفتم كه اون چيه.
البته بنا بر سوالي كه خودت پرسيده بودي
كه مامان اون چيه تو اسمون؟
بعد:يه روز كه تو خونه نشسته بوديم و سرو صداي زياديم تو خونه بود
من متوجه نشدم.اما تو به طوري كه يه چيزي رو كشف كرده باشي بالا وپايين ميپريدي و ميگفتي"هواپيما...هواپيما...
من كه متوجه نشده بودم اما هواسمو جمع تر كردم وديدم بله صداي هواپيماست.
اينم از اون لحظه هايي بودكه به چشمم مثل يه خوراكي خوشمزه ظاهرشدي ومن ميخواستم بخورمت..
.
**يكي ديگه اينكه:از پشت گوشي تلفن صداي همه روتشخيص ميدي.مثلا يه بار كه زن عمو كبري زنك زده بود "بدون اينكه خودشومعرفي كنه تو اونو شناختي وشروع كردي به حال و احوال كه زن عموخوبي ؟ستايش خوبه؟ايمان خوبه؟
زن عمو كبري تعجب كرده بود وباورش نميشد...
حس بويايي:
يه روز كه خونه ي زن عموكبري جونت بوديم و من و تو بقيه توي اتاق نشسته بوديم.زن عمو داشت تو اشپزخونه كار ميكرد.
يه دفعه تو به من گفتي كه مامان صداي خيار داره مياد.وبعد داشتي با بيني ت بو ميكشيدي. من كه اولش متوجه نشده بودم چي ميگي...
با تعجب از كبري پرسيدم "كبري داري خيارپوست ميكني؟
زن عموگفت بله"ميخواي؟ گفتم من نه ولي متين مثل اينكه به قول خودش صداي خيارو شنيده وخيار ميخواد
زن عمو از خنده غش كرده بود وكلي قربون صدقت رفت.
فكركنم چون فكرميكردي كه اگه ادم ازيه نشونه اي بفهمه كه اون چيز چيه...اون نشونه صداي اون چيزه.اين حرفو زدي
خلاصه اين روي تو موند"از اون موقع بوي هر چيزي روكه حس ميكني ميگي مامان صداي اون مياد..
مثلا ميگي مامان صداي شيريني مياد.
ويكي ديگه از صداهايي كه ميشنوي"صداي پ ي پ ي مهياره
از ده فرسخي تشخيص ميدي و عمه رو با خبر ميكني كه پوشك مهيارو عوض كنه.
عمه ام كه تا اينو ميشنوه مثل فانتوم ميدوئه وميگه متين هميشه راست ميگه احتمالش هست...
حس ديداري:
هواپيما رو كه از ده فرسخي تشخيص ميدي حتي اگه روز باشه.
شبا هم كه تزت اينه كه هواپيما داره به من چشمك ميزنه.
.ببينش..
يه روز كه داشتم برات كتاب داستان ميخوندم... من كه همش هواسم به نوشته هاييه كه برات ميخونم ويه نگاه كلي به شكل ها دارم.
اما تو به من گفتي مامان نگاه كن اين كفشدوزكه رو....
من نگاه كردم ديدم بين اون همه شكل و علف سبز يه كفشدوزك كوچولو اون گوشه ي كتاب رو علفا كشيده شده.
اينم از اون لحظه ها بود كه خوشمزه شده بودي....
يا توي يه عكس كه يه گاو روتوي چمنزار توي يه نماي نزديك نشون ميداد وتو يه گاو ديگه رو كه توي يه نماي دوروبين درختا نشون ميداد رو ديده بودي واين از چشم من دور مونده بود.
حس لامسه رو هم كه ديگه نگو ونپرس
وحس ششم:(گفتاري)
گفتاري رو كه نگو..من و بابا وحتي عمه تو از رو بردي ..ديگه عمه تو كه از روبردي ببين كه ديگه چه طوفاني به پاكردي..از زبون ريختنات و شيرين زبونيات.
خونه ي بابا جوني بوديم ميگم متين پاشو بريم
.رفتي تو رختخواب باباجوني دراز كشيدي و پتو رو انداختي رو سرت ميگي "نه مامان وايسا يه چرت بخوابم..
باباجون غش كرده بود ازخنده.عاشق اين شيرين زبونياته.
يه روز كه نتونه ببينت حتما زنگ ميزنه تا براش يه كم زبون بريزي.
ب ارمیا هم سر بزن 
مرسي كه به وب من سر زدي
من اومدم سر زدم به وب ارميا نظرم گذاشتم اما نميدونم چرا نمياد اما دوباره سعي ميكنم
عكساي ارميا رم ديدم خيلي ناز شده بود
اگه زن عمو جونم يه روز بيادخونمون وبه مامانم كمك كنه حتما عكساي منم تو وبم ميذاره مامانم
قول میدهم زود زود بیایم بهت سر بزنیم منو مامانم خیلی دوست داریم دوست نازم
تو كه بهتر ميدوني دوست جون مرسي كه تاييدكردي